مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

برای پسرم مهراد

یه کم درددل با پسرم

دیشب باز با بابات دعوا کردیم اصلا نمیخوام و دوست ندارم جلو تو این چیزا پیش بیاد ولی مگه واسه اون مهمه.از اینکه بخواد به تو بی توجهی کنه واقعا عصبی میشم.نمیدونم این وضعیت کی تموم میشه اصلا تموم میشه؟مهرادم پسرم تمام دلخوشی من تویی.دلم خیلی گرفته امتحانا داره شروع میشه ولی انقد اعصابم بهم ریخته اس که نمیتونم جزوه دستم بگیرم.کاش بعدا بفهمی که من چه حال دارم این روزا.......... .. ...
5 خرداد 1392

برای تو نوشتم

پسرم.  آرزویم برایت این است:در میان مردمی که میدوند برای زنده بودن آهسته قدم برداری برای زندگی کردن.من مادرت هستم پسرم میخواهم تو انسان باشی من هم مثل تمام مادرها بهترینها را برایت میخواهم زیباترینها ولی از همه اینها مهمتر آرامش روح توست که فقط در سایه انسان بودن و داشتن آرمانهای انسانی میسر میشود.نوشتن برای تو را از وقتی شروع کردم که هنوز به دنیا نیامده بودی من از همان موقع تمام سعیم آرامش وتربیت تو بود.دوست دارم برخلاف دنیای این روزها تو سرشار از احساس باشی دوست دارم شعر خوب را بشناسی تاریخ را بخوانی و بدانی فیلم وموسیقی خوب را تحسین کنی.مهراد تو تمام آینده من هستی آینده شیرینی که همیشه به آن افتخار خواهم کرد میدانم که ...
31 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

کم کم دارم مادر بودن رو حس میکنم سخته شیرینه دنیایی دارم من با تو.واکسن ٢ماهگیتو زدیم<تا صبح بیدار بودم که تب نکنی.این عکس رو نصفه شبی گرفتم قربونت برم چه مظلوم شدی ...
9 دی 1391

روز اولی که مادرت شدم اینطور گذشت

تازه به دنیا اومدی کلی از دیدنت خوشحال بودم و البته تو شوک مادر شدن.قرار بود یه روزه مرخص بشیم وبریم خونه که بعد از معاینه گفتن قند خونت پایینه.خسته بودم و کلافه بعد قرار شد بستریت کنن رفتیم بیمارستان اطفال و شب موندیم اونجا و انقدر شب بدی رو گذروندم که هنوز هم ناراحتم میکنه.سعی میکردم جلو اشکام رو بگیرم تمام تلاشم رد کردم که گریه نکنم تصمیم گرفتم که قوی باشم و از تو محافظت کنم.من مادرت بودم نباید تنهات میذاشتم نمیتونستم تورو توی اون دستگاه کوچیک رها کنم و بخوابم.یادمه که با ٦ تا قرص ژلوفن درد سزارین رو ساکت کردم و حتی به روی خودم نیاوردم که دیروز صبح عمل سزارین داشتم.همه متعجب بودن که چطور میتونم با کفش پاشنه دار صاف راه برم ولی من خواستم ...
9 آبان 1391

8 آبان 1391

اینجا هنوز یک ساعت نشده که به دنیا اومدی,خیلی خوب راحت به دنیا اومدی اول که دیدمت از شباهتت به بابا کلی تعجب کردم.واااااااااااای تو پسر منی.   ...
8 آبان 1391